جُلجُتا
امین علیاکبری
چاپ اول، ۱۳۹۷
۲۷۲ صفحه
قیمت: ۲۱۰۰۰ تومان
شابک: ۲-۶-۹۷۱۸۹-۶۰۰-۹۷۸
موضوع: ادبیات داستانی
قطع: جیبی
دربارهی کتاب:
جُلجُتا روایتِ تنهایی است. تنهاییِ آدمهایی از دو نسل، با سرنوشتهایی گره خورده به مبارزه و سیاست و جنگ، به جدایی و گُمگشتگی، به هجرت، به عشقهای سرگردان و بیتکیهگاه، به کلمه، و دستِ آخر: به مرگ. داستانِ تنهایی و مرگ. آدمهای داستانِ جُلجُتا هر کدام به دنبال پناهی میگردند برای فرار از خود، برای فرار از تنهایی. جغرافیای این جستوجو، مختصاتِ این گمگشتگی، شمال تا به جنوب است، شمال تا به جنوبِسرزمینی رنج کشیده، سرزمینی که پایتختش، پایتختِ بلا و اندوه است. آدمهای این داستان، برای رهایی به هم نزدیک و از هم دور میشوند، در این میان اما کدام سرنوشت را میتوان سراغ گرفت که در این جستوجو پناهِ آخرینش را یافته باشد، رهایی را لمس کرده باشد؟ پناهی جز مرگ هم مگر وجود دارد برای آدمها؟جُلجُتا روایتِ رنج است، روایتِ تنهایی، و روایتِ مرگ.
قسمتی از کتاب:
او زادهی کارون بود. عمه همیشه میگفت کارون مادرِ ماست. مادرِ همهی آدمهای این شهر. این کشور حتی. حالا او اما چند روزی بود که گیر افتاده بود زیرِ این بارانِ بیامان. چرا افتاده بود دنبالِ آناهیتا؟ میتوانست توی همان شهرِ آدمخوار بمانَد تا آناهیتا برگردد. صداش را شاید فقط میخواست بشنود. صداش هنوز توی گوشش بود. تصویرش. تصویرِ صورتِ خیسِ آناهیتا، توی دستشوییِ آن رستوران. از دور دیده بودش قبل از آن لحظه. دید که چطور یک چیزی از روی میز، از توی آن ظرفِ کوچک برداشت و خورد، بعد انگار که زنی باردار از بوی غذایی به هم بریزد، به هم ریخته بود و یکجوری دویده بود سمتِ دستشویی. زنی باردار، شبیهِ مادرِ او که بار داشت وقتی افتاد و کشیده شد روی آسفالتِ کفِ خیابان. کشیده شد روی آسفالتِ خیابان و جدا شد از مرد. از پدر. جدا شد از کسی که چشمِ او را باز کرده بود روی خیلی چیزها. روی سیاهیهایی که رفته بودند به خوردِ زندگیِ مردم. روی خفقانی که نمیگذاشت هیچکس راحت نفس بکشد. مادرِ او نفسنفس میزد و صورتش کشیده میشد روی آسفالت.